گرفته مه همه ی جاده را ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟ـ مشخص نیست
چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست
و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست
چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا؟ مشخص نیست
و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست
درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست
... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست
صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست
...
تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست
***حسن بیاتانی***